حکم غیر انسانی ٧۴ ضربه شلاق رویا حشمتی، شهروند کرد اهل سنندج و ساکن تهران در دادسرای ناحیه ۷ تهران اجرا شد. ماموران به دلیل برداشتن روسری، پیش از ضربات شلاق نیز با رویا حشمتی به خشونت متوسل شدند.
حکم ۷۴ ضربه شلاق رویا حشمتی اجرا شد
بر اساس گزارش رسیده به سازمان حقوق بشری ههنگاو مستقر در نروژ، روز چهارشنبه ١٣ دی ماه ١٤٠٢ (٣ ژانویه ٢٠٢٤)، حکم ۷۴ ضربه شلاق رویا حشمتی ۳۳ ساله بعد از احضار به شعبه اول دادسرای ناحیه ۷ تهران، اجرا شده است.
وی پیشتر توسط دستگاه قضایی ج.ا.ا به دلیل انتشار عکسی بدون حجاب اجباری در بلوار کشاورز تهران به یک سال حبس تعلیقی، ۷۴ ضربه شلاق و همچنین سه سال محرومیت خروج از کشور محکوم شده بود.
رویا حشمتی در این مورد نوشته است که کارمند شعبه اجرای حکم به دلیل برداشتن روسری، وی را تهدید کرده که ضربات شلاق را محکمتر به او وارد میکند و پرونده جدیدی را علیهاش خوهد گشود. وی در بخش دیگری محل اجرای حکم را یک “اتاق شکنجهی قرون وسطایی” تشبیه کرده است.
این شهروند مخالف پوشش اجباری با اشاره به اینکه یکی از ماموران زن با توسل به زور شالش را روی سر او گذاشته، نوشته که ضربات شلاق به شانه، کتف، پشتم، باسن، ساق پا و رانش وارد شده است.
رویا حشمتی، روایت خود را چنین ادامه داده: “ضربهها را نشمردم، زیرلب میخواندم به نام زن به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما سحر شود، تمام تازیانهها تبر شود.”
موضوع “آزادی انتخاب نوع پوشش” در اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان، مورد تاکید قرار گرفته است. استفاده از مجازات شلاق توسط دستگاه قضایی ج.ا در حالی است که بر اساس اسناد بینالمللی حقوق بشر مجازات شلاق عملی غیر انسانی، ظالمانه و خلافشان انسانی بوده و ماده ۷ میثاق بین المللی حقوق مدنی سیاسی نیز اجرای چنین مجازاتهایی را ممنوع کرده است.
متن کامل نوشته خانم حشمتی که در اکانت فیسبوک خود منتشر کرده است:
امروز صبح از اجرای احکام تماس گرفتن برای اجرای حکم ۷۴ ضربه شلاقم. با وکیلم تماس گرفتم و با هم رفتیم دادسرای ناحیه ۷.
از گیت ورودی که رد شدیم حجابم رو برداشتم. وارد سالن شدیم. صدای فریاد و ضجهی زنی از راهپله میاومد که داشتن میبردنش پایین. شاید داشتن میبردنش برای اجرای حکم…
وکیلم گفت رویا جان دوباره بهش فکر کن. اثراتی که شلاق میذاره تا مدتها میمونه باهات.
رفتیم شعبهی ۱ اجرای احکام. کارمند شعبه گفت روسریت رو سرت کن که دردسر نشه. آروم و محترمانه بهش گفتم اومدم بابت همین شلاقم رو بزنید، سر نمیکنم.
تماس گرفتن و مامور اجرای حکم اومد بالا. گفت حجابت رو سرت کن و دنبالم بیا. گفتم سر نمیکنم. گفت نمیکنی؟! جوری شلاقت رو بزنم که بفهمی کجایی. برات یه پروندهی جدید هم باز میکنم هفتاد و چهارتای دیگهم مهمونمون باشی. باز سر نکردم.
رفتیم پایین چند تا پسر رو بابت شرب خمر آورده بودن. مرد با تحکم تکرار کرد مگه نمیگم سر کن؟ نکردم. دو تا زن چادری اومدن و روسری رو کشیدن رو سرم. باز درش آوردم و این کار چند بار تکرار شد. بهم از پشت دستبند زدن و روسری رو کشیدن رو سرم.
از همون پلههایی که زن رو برده بودن رفتیم طبقهی زیر همکف. یه اتاقک بود ته پارکینگ. قاضی و مامور اجرای حکم و زن چادری کنارم وایساده بودن. زن خیلی واضح متأثر بود. چند باری آه کشید و گفت میدونم. میدونم.
قاضی معمم به روم خندید. یاد مرد خنزر پنزری بوف کور افتادم. روم رو ازش برگردوندم.
در آهنی رو باز کردن. دیوارای اتاق سیمانی بود. یه تخت ته اتاقک بود که دستبند و پابند آهنی به دو طرفش جوش خورده بود. یه وسیلهی آهنی شبیه پایهی بوم نقاشی بزرگ با جای دستبند و پابند آهنیِ زنگ زده وسط اتاق، و یه صندلی و میز کوچیک، که روی میز پر از شلاق بود هم پشت در بود. یه اتاق شکنجهی قرونوسطاییِ تمامعیار.
قاضی پرسید خانم حالت خوبه؟ مشکلی نداری؟ انگار که وجود نداره. جوابش رو ندادم. گفت خانم با شمام! باز جواب ندادم. مرد مامور اجرای حکم گفت پالتوت رو در بیار و رو تخت دراز بکش. پالتو و روسریم رو از پایهی بوم شکنجه آویزون کردم. گفت روسریت رو سر کن! گفتم نمیکنم. قرآنت رو بذار زیر بغلت و بزن. و روی تخت دراز کشیدم. زن اومد و گفت خواهش میکنم لجبازی نکن. شال رو آورد و کشید رو سرم.
مرد از بین دستهی شلاقهایی که پشت در بود یه شلاق چرم مشکی رو برداشت، دو دور پیچوند دور دستش و اومد سمت تخت.
قاضی گفت خیلی محکم نزن. مرد شروع کرد به زدن. شونههام. کتفم. پشتم. باسنم. رونم. ساق پام. باز از نو. تعداد ضربهها رو نشمردم. زیر لب میخوندم به نام زن، به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما سحر شود، تمام تازیانهها تبر شود…
تموم شد. اومدیم بیرون. نذاشتم فکر کنن حتی دردم اومده. حقیرتر از این حرفان. رفتیم بالا پیش قاضی اجرای حکم. مامور زن پشت سرم میاومد و مراقب بود روسری از سرم نیفته. دم درِ شعبه روسریم رو انداختم. زن گفت خواهش میکنم سرت کن.
سرم نکردم و باز کشید رو سرم. توی اتاق قاضی، قاضی گفت ما خودمون خوشحال نیستیم از این قضیه، ولی حکمه و باید اجرا بشه. جوابش رو ندادم. گفت اگر میخواید طور دیگهای زندگی کنید میتونید خارج از کشور باشید. گفتم این کشور برای همهست. گفت بله ولی باید قانون رو رعایت کرد. گفتم قانون کار خودش رو بکنه، ما به مقاومتمون ادامه میدیم.
از اتاق اومدیم بیرون و روسریم رو درآوردم.
مرسی آقای طاطایی عزیز. اگر همراهی شما نبود تحمل این روزها خیلی سخت بود. و عذر میخوام که موکل سر به راهی نبودم. مطمئنم آدمی به بزرگواری شما درک میکنه. بابت همه چی ازتون ممنونم.